دوستم دارد و تصمیم نگفتن دارد
رازهایی به دلش محض نهفتن دارد
وقت دیدار من از پیله به در می آید
شاخه ی یاس لبش میل شکفتن دارد
شب من پر شده از قصه عاشق شدنش
مگر این چشم کمی مهلت خفتن دارد؟
صدف قلب من آبستن دردانه ی عشق
چون نگینی ست که انگیزه سفتن دارد
دوستم دارد و با عشق گلاویز شده
حال قربانی این عشق شنفتن دارد
هر کسی برف به اندازه بامش دارد
برف بر بام دل غمزده رُفتن دارد
می نشیند که نگاهی به نگاهش پیچد
این چه حالیست که در موقع گفتن دارد
مهساپارسا