زپس چهر خوش دیدارت
رنگ افسون و فریب خوابیده است
دل هر کس که ببینی سوخته
بس که در شعله تو غلطیده است
دل ما را تو فریفتی و کنون
خاکمال قدمت گردیده است
من که استاد غزل بودم حیف
شعرم اکنون به عزا غلطیده است
باورم نیست خدایا انسان
به چسان ظلم به او خو کرده است
هر چه فریاد کشیدم انگار
گوش هایت به کری خو کرده است
این دلم را تو ربودی از من
گوئیا مشغله ات این بوده است
زین دگر عمر من و شعله آه
هر چه نفرین کنمت کم بوده است
سید علی مظلوم مقدم