به کهنه غم ممتد تو مبتلا هستم
به چکه چکه چکیدن دلم از چشم
به انتظار بیهوده نگاهم به در
به شوقم که اندوه گشت و پس از آن مبدل به خشم
به یک ترانه که هرگز از لبم نپرید
به شیون یک درد که، خاطره نشد در زمان
به یک کابوس که می شد
که می شد رویا باشد، رنگین کمان
به یک خشکسالی به اندازه زمین، نه، آسمان
به یک حزن به حجم تقدیر
به زهر یک تراژدی به جای رمان.
مثل یک سوخته خرمن، که محصولش، حسرت بار داده ای فغان
به تو مبتلا بودم، هستم، بی گمان
سید قاسم موسوی