گرچه من یک آدم کم صحبت و بی قیل و قالم
هر شب اما بر سر تو با خیالت در جدالم
گرچه از من دوری اما گهگداری می نشینم.
عشقبازی می کنم در بین رویا با خیالم
می نشینم پیش تو زل می زنم بر روی ماهت
محو چشمان تو می گردم قشنگم..خوش به حالم
غالبا یا محو چشمان قشنگت می شوم یا
بین موهای تو گردش می کنم با دست کالم
تا تو یک چایی برای من بریزی رفتم از دست
عقل و هوشم را چه آسان می بری ای مه جمالم
هر چه دوری می کنی از عشق من در واقعیت
بین رویا بهتری با من..برایت ایده آلم
بوسه از لب های تو ای جاان چه حالی می دهد اووفف
هر چه از لب های تو بوسیده ام باشد حلالم
من نمی دانم چرا وقتی تو می خندی به رویم
طعم لیمو می دهد اغلب دهانم.. بی مثالم
آن قدر دل می بری از من که می خواهم بپرسم
پس چرا در بین بیداری نمی افتی به فالم
بین رویا پس چرا زیباتری.. ؟ می پرسم از خود
پاسخی اما نمی یابم برای این سوالم
ای به قربان نگاه مهربانت نازنینم
مال من بودی اگر اصلا چه می شد ای غزالم
سعید غمخوار