یک روز ... و یا هفته و گاهی لحظه
قدمی می رسد از پشت زمان های دراز
پشت در پشت مه آلوده ترین تپه ی ماه
از کران تا به کران اش پیدا
از پس ابرجنون وار خیال
از ته جاده ی مبهوت زمین
از دلاویزترین حلقه ی مخروط سکوت
از کویری که به دنبال سراب
سال ها گم شده از راه و مسیر
بغض هایی که مچاله شده در نای نفس
تو فرودی بنما ای گل تنهایی من
بنشین تا به تماشای خزان گریه کنیم
و به تاریکی امواج زمین
با همان مردم شب خواب زمان های کهن
گرچه خورشید و زمین با هم و گرم
همنشین من و آن لحظه ی شیرین باشند
لیک اندیشه از این خاطره خالی دارند
غیر باران
که دل و چشم تو را می طلبد
تا پس از تشنگی قرن گریز
به شفا خواهی تو می بارد
حسین احمدپور