به وقت رفتن شکوفه و شراب

به وقت رفتن شکوفه و شراب
می‌آمدم
دیوانه‌وار
برای خاک‌بازی شاید

مجنون
بمانند همان شاعر
که برق غم سعدی محبوبش را
سرودهای نوشانوش می‌خواند
و رقصان می‌شدند
پروانه‌ها
در آتش پیاله‌هایش ...


طلوع حزن بود
آواز پرندگان بهشتی
در مرگ نور و غروب ماه
بی دریدنِ پردۀ پندار

و هیاهوی رویین‌سواران دشت امواج
دیباچه‌ای از کتاب طغیان آب بود

به بالای جلگه‌های پر نم و حوض‌های نقاشی

قلم‌موی کهربایی
با
... خوف خط‌ خطی‌ هایش ...

...که هم بدان لحظه ...
در آسمانِ پیاپی‌نوشین،
فریبانور ی، کشیدند
که در ساعت عشرت اردیبهشت
با هزار گل داوودی
موزون سکوت‌...ها... می‌شد
و در مشق جنون آخر مِی‌ماهش،
مجنون هیاهوها ... .

فریبا نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد