بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم

بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم
کردم طلب عشقی در گوشه‌ی احرامم

آن چشم خمار تو وان طره‌ی گیسویت
انداخته‌ام یکسر در پرده‌ی اوهامم

چشم و دل من خونین از درد و فراق تو
چون حکم اسیری که در لحظه‌ی اعدامم


مِهرت به دل و جانم بنشسته بیا یک خط
از روی فداکاری بنویس به فرجامم

ذکرت به لب و در جان یک شعله جانانه
انگار بدون تو سرگشته‌ام وُخامم

تا کی به جفا کاری ؟صبرم به لب ِجان شد
ای عشق بیا شاید شیرین شود ایامم

فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد