در این ناموزونی چرخ زمانه
در این کژدلی روزگار
با این افتان و خیزان ناموزون
و در این حیات ستانده شده
احساس می کنی خستگی در تَن را
که حال مرور میکنی چرخ نامیزان ایام را
قالبی دیگر زدن بر این خستگی به مصلحت
یا سر در گلیم انزوا بردن راه حل
آری سخت دلمان گرفته
غم زده ایم در این رنج و گریز
خسته دل از این چرخشهای سخت و بلا خیز
گسسته از این غبارهای گردون زمانه
مچاله ایم از این خط خوردن های مکرر
مات و مبهوتیم در اندوهی مکرر
در کنار پنجره های شکسته وجودی
در این روزگار غم و درد و نبود چراغ امید
در این روزگار دروغ و چند رنگی
در این روزگار گیر کرده پشت دیوارهای تو در تو
در این روزگار زیستن در عدم دگردیسی در گذران زمان
باورم در این، باقی نیستیم فانی هستیم
پس کجاست مرهم دل
مباد این زخم کهن
سرباز کند بار دگر
بیا و معنای جذابیت انسانی
در باوری دوباره را
در برابر چهره های عام و خاص معنا کنیم
و هم شیدایی مقام انسانی را
در نو گل خنده های عشق به زندگی تعبیر کنیم
بدان
هنوز دربهای دوستی بسته نشده
هنوز حس بهتر بودن در بهتر زیستن
در میزان بودن چرخ روزگار است
در مدیریتی برخاسته در مهر و وفا
تا بار دگر چهره های خندان
سوار شدن بر این چرخ و فلک را نظاره گر شود
تا بار دگر
توصیف کنیم رخسار زمانه را
که از زیر نقاب ترس بیرون پریده
و لبخند را بر لب
و امید را بر دل استوار کرده.
احمد رضا رهنمون