رسوای جهانی شدم از دیدن رویت

رسوای جهانی شدم از دیدن رویت
سرمست شراب توام و راز مگویت

من را چه نیازی‌ست به صحرا و گلستان
آورده نسیم سحر از دامنه، بویت

یک شهر خبردار شده ماه منی تو
پس نیست عجب شهر شده هلهله گویت


صد بار اگر باز برانی دلم از خود
مانند کبوتر بزنم بال به سویت

تا بوسه زنم بر لب و بر گونه‌ و گردن
دعوت کنی ای کاش مرا باغ هلویت

یکدانه ی من هستی و عشق تو به جانم
در دفتر دل ثبت شده نام نکویت

نوری شده چون بلبل و در وصف تو خواند
چون گل بزن این شعر مرا بر سر مویت

آرمین نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد