هر چه در دل دارم حسرتِ دیروز من است
تن به پر کردن امروز ز حسرت دادم
فکرم این بود که من آخرتم آباد است
آخر ابلیس شدم بر همه لعنت دادم
من خودم بر همه ی خویشتنم چنگ زدم
به همه رحمت و بر تن همه وحشت دادم
ایده آلی که دگر بود درونم رویید
گوش را بر دهن سمبل شهوت دادم
آنکسی که به خودش واژه ی انسان داده
من به او واژه ی خر از سر رحمت دادم
بله قربان گویی کشت مرا آخر سر
تن خود را به پشیزی سر صنعت دادم
تن فروشی شغل من بود و تنم عقل من است
بله گفتم تن خود را سر صنعت دادم.
کاش می کردم از این تن طلب آمرزش
بر سر دادوستد عقل به وحدت دادم
تا نگویند که او بی خرد و نادان است
گوش را بر دهن سمبل شهوت دادم
پوریا معصومی