چشم من تا به ابد اشک دمادم دارد
بغض سنگین گلویم سر ماتم دارد
حس تنها شدنم را همه عالم دیدند
جز کسی کز ستمش ابر دلم نم دارد
با نگاهی که دَرَم زلزله ای بر پا کرد
شهر ویرانه ی قلبم چه کم از بم دارد
سالها پشت نقابی که پر از آشوب است
تپش پنجره ها در طلبت غم دارد
همچو کوهی به من انگار عنایت کرده
عشق در دامنه اش خار و خسی هم دارد
بوسه ات دعوت من بود به بزمی خونین
چون که اکسیر لبت در پس خود سم دارد
دور باطل شد و عشقی که مرا ول می کرد
هر کسی در دل خود جای کسی کم دارد
راز دیوانه شدن را چه کسی خواهد گفت
چشم من تا به ابد اشک دمادم دارد
مهرداد آراء