هرگاه زتو دلگیر میشوم

هرگاه زتو دلگیر میشوم
ز خوب وبد این حال، سیر میشوم
میبینم ومیخواهمت هنوز
دوستت دارم و،دلتنگ میشوم
در سختی لحظه های بی تو ، بودنم
چشم بسته، برلب یک تیغ نشسته ام ؟
من:
این زندگی سرد و تلخ را
این قصه کهنه پراز درد را
این هزار توئی که دارد، سر جنگ را.

در دیوان حافظه،ورق میزنم مدام
سالها در آن ، از تو یاد کرده ام، بنام
در بیداری و به خواب
پلک برهم گذارده
در آغوش شب،گم میشوم
درعمق چشمان سیاه و، وحشی ات
بی تآب میشوم
شایدکه پیدایت کنم

سیدمحمدمعالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد