دلم را به کسی دادم

دلم را به کسی دادم
که قدرش را نمی داند
من و دل عاشقش گشتیم
که آن دلبر نمی داند
به هر کوی وگذر در انتظارش
چشم به راه ماندیم
ندانستیم که او هرگز قدرش نمی داند
من و دل از برایش
شورها واشتیاق ها داشتیم
ولی افسوس او هرگز

قدر این همه اشتیاق را نمی داند
جفا و بی وفایی را
جوابش با وفا دادیم
ولی افسوس او هرگز وفاداری نمی داند
غمش را بر دل نهادیم
و ز نا کسان نهان کردیم
ولی افسوس او هرگز
دلیل این همه غم را نمی داند
ز هجرانش مستی شدیم
در جمع مستان پریشان حال
ولی افسوس او قیمتی از برای
این همه مستی مستان را نمی داند
خراباتی شدیم
که در کنج خرابات فغان ها داشتیم
بر دل
ولی افسوس او هرگز معنای
این فغان ها را نمی داند
من و دل در سماعی عارفانه
به جمع عارفان رفتیم
ولی افسوس او هرگز دلیل این همه
سرمستی ورقصیدن ما را با عارفان
نمی داند
من و دل تنها گوهر وجود خویش را
دل را
بی بهایی بی حرفی به او دادیم
ولی افسوس که او قدر این
گوهر نایاب را نمی داند
آری دلبرم جز جفا کاری
چیزی نمی داند
نمی داند معنای اشتیاق و انتظار
یاران پریشان را
نمی بیند دل غمگین ما را
نمی بیند مستی مستان را
نمی داند که دل را دادن
به یاری که وفا داری نمی داند
چه دردیست بی درمان
نمی داند خراباتی شدن
با طعنه ی اغیار
چه دردیست جان افزا
آری افسوس و صد افسوس
یار ما نه تنها از وفا
از مستی وعشق و پریشان حالی ما
چیزی نمی داند

شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد