چشمانت مرا عاشق می‌سازند

چشمانت مرا عاشق می‌سازند
با دیدنشان غم فراموشم می‌شود
به ناگه لبخند به روی لب‌هایم می‌آید
خنده و شادی رقصان در آغوشم می‌شود
با تو من خندان و مستم شادمان در آسمان‌ها

غم بگو مگذار پای امشب بر خانهٔ دل
که من نیستم هم‌اکنون در این منزل
من ز این سیارهٔ خاکی جدا و رها گشتم
من شراب ناب ریخته‌ام بر پیکر این گل
خواهم با خودم مست باشم در آسمان‌ها

فاصله بینمان هست تنها یک خیابان
اما فاصله در میان دستانمان گویی
فاصله میان زمین است تا آسمان
این عشق است که جاذبه دارد آری
بدون عشق نوری نباشد در آسمان‌ها


با چشمانت شعرها در من می‌گردند خروشان
آری ای جانا تو با من بسیار سخاوتمند بودی
وگرنه بر چشمانت کجا توان قیمت گذاشت؟
در بازار طلاسازان یا در بازار الماس‌فروشان؟
چشمانت بی‌قیمت است ای مهربانم آری
چشمانت نمونه است بر زمین در آسمان‌ها

شب گشته و شهرم در سکوتی سرد
من به یادت یک مست عاشق شبگرد
می‌گردم در لابه‌لای مرز خطوط خیابان‌ها
کالبدم بر روی زمین اما آن من وجودم آری
خارج از مرز زمان است آزاد و رها در آسمان‌ها

من ندانم کیستم و تو ندانی کیستی
ما آمده‌ایم در این تاریکی و نیستی
ما از هیچستان به گلستان شده‌ایم
من و تو هر دو زاده ز عشقیم آری
ما تابش نور هستیم در آسمان‌ها

ای دوست تو نیز مانند من دنبال پاسخی؟
در حل معمای زندگی یافتن این تناسخی؟
ما انسانیم و آفریده شده برای رستگاری
مانند ما موجودات دیگری هم زنده‌اند آری
در سیارات دگر در تمام جای‌جای کهکشان
بذر حیات پاشیده گشته است در آسمان‌ها

(خدا) را نه در آیات قرآنی
(خدا) را نه در ذکرهای عرفانی
(خدا) را نه در سجده‌های طولانی
(خدا) را من در خندهٔ کودکان می‌بینم
(پروردگار) تابش عشق است در آسمان‌ها

محمد رضا ذبیحی دان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد