یارب نظرت بر من خسته چو دوا بود
کز لطف و قدمهای تو از روی وفا بود
در این قفس تنگ ، نوایم به گلو ماند
در کنج دلم لیک ، نگاهم به نوا بود
هر شب بر این کوه چو فرهاد اسیریم
چون شمع که یک عمر ز پروانه جدا بود
حیرانم و مدهوشم از آن مست جمالت
غافل ز حضورت ، نگهم سوی دعا بود
در خواب خوشم هر نفسم سوی تو میرفت
خوش بود دل آندم ، که دل از غیررها بود
فارغ شدم از بود و نبود و غم دوران
گمره شدم اندر طلبت ، خانه کجا بود ؟
بیخود شدم از نغمه و آن شور خیالت
پیوسته دلم در طلبت همچو گدا بود
هر گوشه ی این دل بشدازعشق تو سرمست
در کنج دلم یاد تو از رنگ صدا بود
بنگر که در این خلوت غم سخت غریبیم
هیهات ازاین جمع که از عشق سوا بود
ای نام خوشت معنی شعر و غزل من
ورد دهنم در همه حال حمد و ثنا بود
چون نیک نظر کردم و دیدم ز تو نامی
آری نظرت بر من خسته چو خدا بود
حمید محمدی عشق آبادی