بر حذر باش از رفیق خوش خط و خال دو رنگ
میفریبد با سخن هایش تو را خیلی قشنگ
صورت شاداب و جذابش چو گلهای بهار
سیرت سرشار بغضش سختتر از نیش خار
میکند تعریف و تمجید از رفیق پاکدل
تا بدزد قاپ او را بلکه گردد منفعل
با زبان چرب و نرمش میبرد از او قرار
میزند از پشت خنجر در لباس یار غار
اشک میریزد در اندوهش چو باران بهار
تا بریزد روز شادی زهر خود را مثل مار
مینشیند در کمین صید خود با حوصله
مینمایاند خودش را جان نثاری یکدله
با هزاران حیله و حقه نهان و آشکار
میبرد ترفندهای نابکارش را به کار
میکشد آرام صیدش را به سوی پرتگاه
تا بیفتد بیخبر در ورطه جرم و گناه
میشود آزرده از توفیق و رشد دیگران
ناامیدی میکند تزریق در پیر و جوان
در سخن تنها طبیب حاذق درد آشنا
در عمل تنها گذارد دوستش را در بلا
میتراشد از برای حق همیشه باطلی
شبههای بر هر کلامی با کلام نازلی
با تعصب میفشارد پای بر افکار خویش
منقلب از انتقاد منصف فرخنده کیش
خاک و خاکی مینمایاند ولیکن آتش است
در قبال حرف حق مثل مرادش سرکش است
علی اکبر نشوه