قربان دو چشم عسلت دلبر طناز
من عشق صدایت کنم و هی تو بکن ناز
چشمان تو زیباست مثل برف سپیدان
چون کافه ی دِنجی در آن سوی خیابان
جانی و دلی و غزلی هم نفسِ من
خود را برسان و بشو فریاد رسِ من
چشمت عسل و لب چو انار همچو دَوایی
کُفر است ولی در دل بشکسته خدایی
عشقِ تو امید است برای دلِ خسته
چشم جز رُخ ماهت به روی همه بسته
شکر همه شب بودن تو در دو جهان است
افسوس که رُخسار منِ خسته عیان است
یادِ تو غم انگیز ترین خنده ی دنیاست
تلخ است چو آن قهوه ی عصرانه و گیراست
آرمان طاهری