باز هم موعِد به شنبه شد و دیدار محال شد
یارم نیامد و چشمم به راه شد
دیدارِ رویِ یار چه دانی چه شد
وَهم و خیال و اضطراب در نگاه شد
باز هم نیامد و روزها گذشته شد
دیدارِ رویِ او با خیال ملال شد
سر خسته تَر زِ خیالش شد و ولی
دیدار، بی قرارِ رخِ یار شد
از من گُذر مکن تو به راحتی که من
روحم شکسته و جانم عذاب شد
من فعل و فاعل شعرم درست نیست
از بس که دیدن رویِ تو محال شد
من اختیار زِ دست داده اَم ولی
صبرم کنار عکس رُخت اِزیاد شد
حالم بد است جمله به جمله شعر من
از قافیه به در شد و بی اختیار شد
دیگر بس است شعرِ من و دیدارِ روی تو
از هر چه مثنوی و غزل بی قرار شد
نازنین جعفری