عاشق عشقم و عشق عاشق من نیست چرا
من چه کردم به لبش میل سخن نیست چرا؟
دل به دل راه ندارد چه کسی این را گفت
من دلم تنگ شده وصل به تن نیست چرا
من دلم تنگ نگاهش شده ویرااان شدم و
او دلش تنگ من و باغ و چمن نیست چرا
نیمه ی دیگر من گم شده در تاب و تبم
تازه می فهمم الان نصف بدن نیست چرا
اهل فن است به مولا کره می گیرد از آب
فکر خشکیدن این چشم و دهن نیست چرا
او به فکر دل من نیست عجیب است عجیب
قند من آب شد او قند شکن نیست چرا
اهل موسیقی و عشق است و هنرمند اما
پیش ما یک خیر از ساز بزن نیست چرا
خوردن سیب و هلو گفته به ما ممنوع است
به خودش گرچه که اصلا قدغن نیست چرا
مانده ام بین دو راهی بروم یا نروم
یار ما اهل دل و اهل وطن نیست چرا
عادت خوش گل و خوش چهره جفا است جفا
یار با مهر و وفا، چاه نکن نیست چرا
سعید غمخوار