به دام و بند تو

به دام و بند تو
تاکی؟
تا کی شمارم
میله‌ها
به هر سو؟
نیست فاصله
از من
و
خیال من
به تار مو،

بال پرواز دزدیده
را توپس ده ،
به هر رنج
که از کنج
تو می‌کشم،
هرنفس
به خود نزدیک‌تر
می‌شوم،
تار آوازم
ننوازد هیچ آواز،
بی گمان
مهتاب بگز پیموده ای
بهره آواز خوانی من،
چو من بسیارند
اسیران در بند،
که
خال لب یار
از باد صبا می جویند،
خسته نشدی
از این
قفل که بر لب زده ای ؟
اینگونه راه پرواز
برمن بسته ای،
آب با غربال پیمودن است
گر پنداری
دنیای من
سفر از قفسی به قفسی
بیش نیست،
باز شود
این قفل
روزی
به دست یار،
این چنین
کی ماند
هرگز روزگار،
چو رها شوم
از بند تو،
پرواز من
به بامی ست
که‌ از من گرفتی

رامین آزادبخت

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 2 بهمن 1403 ساعت 22:25

بسیار عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد