در هیاهوی بی صدا مردن
ضامن گریه را کشیدیم و...
آخ حتی نمی شود مُرد و
از تو ای زندگی بریدم و....
می دود خونِ درد بی وقفه
توی رگ های سرد بیمارم
پس بگیر از من آسمانت را
در قفس حال بهتری دارم
زندگی را دوباره قی کردم
اعتبارش گذشته تقدیرم
در فراز و نشیب ایمانم
می دهد بوی کفر تکبیرم
نسل من در تو منقرض گشته
چند قرن از نگاه تو دورم
عاقبت صابرانه فهمیدم
من همان وصله ام که ناجورم
دردهای نگفته ای دارم
زخم هایی... که بگذریم اصلن
آنقدر زخم خورده ام از پشت
دل شده پاره جای پیراهن
جای سیلیِ سرخ تقدیرم
مثل عکسی که یادگاری بود
با کمی حوصله خلاصم کن
زندگی ضربه ی تو کاری بود
مرضیه دادپور