ز رنج روزگار به جایی رِسی
که لطف ایزدی را ببینی خَسی
چنان در وجودت کفر خانه کرد همی
که خود را مستحق و روزگار را شقی
فشار زندگی بوده و هست بر همگان
نه طُفیلی بوده ای و نه آن دگران
سیاه و سفید در کنارهم نِمود کنن
زشتی وزیبایی را زهم دور کنن
نباشد راحتی از بهرهیچ فردی
آن خیالاتیست که باخود کردی
از ازل قرار بر آزمون بوده است
چرایی زکار خالق ، بیهوده است
چرا ننگری دور و نزدیک را
تا ببینی رنج هر قوم و خویش را
میان آنهمه کارگرو زحمتکش
تو بینی فقط مِکنت خاطی سَرکش
اگر داری ز مولایت علی پیروی
فرماید ،نباشد دنیا جای خردِلی
مَنَش عالمتر از آنم گر بِشاید دنیا
کس نذارم سبقتش گیرد تا عُقبا
بشاید این جهان از بر آبادی اُخری
زیرکی در پیش گیر و محفوظش فرما
عزمت قویدار و بجنگ با سختی روزگار
حکایت بر آتیان گوی تا ابد گردی ماندگار
محمد هادی آبیور