با آنکه مدتهاست رفتهای
هر وقت یادت در خیالم قدم میزند
در کوچههای عاشقی
چشم ندیدنت را
با آهنگ تلخ جدایی خیس میکنم
پشت دیوار شب
خاطرات به من تلنگر میزنند
ولی خاموش ماندهام
تا لحظههای بیتوبودن را ساکت کنم
سفید پوشیدهام اما
سیاه زندگی میکنم
این روزها
در اتاق تنهایی
زیر سقف دلتنگی
خودم را پنهان کردهام
هر کس میبیند مرا
چند حرف قشنگ خیرات میدهد
و پشت سر
برایم فاتحه میفرستد
دلم سرد است دیگر
و عشق در من آواز نمیخواند
سخت آموختهام
آدمها با مرگ احساسشان
در زندگی فقط پرسه میزنند.
عبدالله خسروی