دل به دریا بزنم یا نزنم،

دل به دریا بزنم یا نزنم،
منُ یک ساحل لُخت
غرق در باور هیچ.

قایقی می بینم،
مرد تنها در دور،
دل به امواج خیالش داده.

شبهه ای شد در تُنگ
که کجا می رود او
پشت آفاق مگر جایی هست؟

چه امیدی دارد،
به پسا پرده ی بخت
پشت آن شیشه ی سخت.

کاش می شد که بگویم،
بنویسد وارون،
آب راکد شده است.

منتظر می مانم،
باز برگردد او،
و بگوید دیده،
که چه چیزی پیداست
پشت دیوار خیال،
جز نگاه داشتن زندگی ام.

سروش پیری زنده دل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد