شعله سرکش تابستان ،آرام گرفت
شهریورخفت ،نخستین برگ افتاد
نورسی در فصل خزان میآید،روح من با باد وزان میآید
پیچیده در بادهای پاییز
هق هق کودکی مهرانگیز
سینه مالامال مهر و آتشی شورانگیز
دست دردست زمان کوچم
خش خش برگ پیچیده درگوشم
آب وخورشیدونسیمم ازمهراست
روح بسیارلطیفم در چهراست
گام به بازارمحبت ،دراین روز
زردونارنجی برگهای یکرنگی
مهرآوردم باخود،یامهربانی شاید
ای وقتهای برگریزان
برگهای های سرگردان در بادهای پاییزان
نوشته بر هر برگ یک نکته، نوشته بود یک عنوان
همزادتان من هستم فرزند پاییزان
هر آنچه باید گفت گویید به من حالا
پیغامتان من هستم برگ برگ این حرفها
با خود وفا دارم صلح و صفا دارم
همزادتان هستم همراهتان هستم
همراه یک کوچم دنبال گوسفندان
روزمیلادم اول مهر ،میزنم شیشه غم رابه سنگ
یاد کوچه مشیری افتادم دلم خیلی شد تنگ
باصدای جرس آموختن
باگل سرخ انار همزادم بافصل کشت گندم
خوشه های زرد برسفره های مردم همزادم
زادروزم درتقویم، روزاول فصل است
ماه مهر،ماه جوشش رنگ
دوستیها محبتها فرار ازجنگ است
مهرآوردم باخود
ابراهیم خلیلیان