گر میان جمعیت شبیه بود چهره‌ای به تو

گر میان جمعیت شبیه بود چهره‌ای به تو
هرزمان حلول کرد قرص ماه نو
یک نفر لباس می‌کند به تن شبیه جامه‌های تو
در ضیافتی که برگزار می‌شود برای سال نو
یاد می‌کنم ترا ز یاد من نمی‌روی چرا؟
برگ اندرون جوی آب گر فتاد لحظه‌ای
عاشقی گذاشت در دهان یک نگار لقمه‌ای
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد می‌کنم
خاک گر نشسته روی شیشه‌ای
پنجه بر غبار می‌کشم و می‌رود

شیشه می‌شود جلای دیده ای
خاک پاک می‌شود ولیک خیال تونمی شود
انتظار پاک با خیال میشود چرا؟
گر نشسته بلبلی به شاخه‌ای
پرسه میزند نگارعاشقی به کوچه ای
گشته بی قرار،عاشقی گرفته دست یار
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد می‌کنم
در میان قاب پوستری با لباس تر
دختری عشایری گرفته مشک آب روی سر
از نگاه دخترک عطش گرفته تشنه می‌شوم
کوزه ای به دست سمت چشمه می روم
طعم‌دارتر ز این لحظه‌ها ندیده‌ام دلا
یاد می‌کنم ترا ز یاد من نمی‌روی چرا؟
هر کجا شبان نیلبک کشیده بر دهان
حزن و غم رسیده تامیان مغز استخوان
حسرتی که داده‌ای تمام این سال‌ها مرا
پیر گشته‌ام ز یاد می‌برم چه خورده‌ام و کی
خنده‌های تو ز خاطرم نمی‌رودچرا؟
درد عشق توغبار روزگارمی‌کند مرا
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد می‌کنم

ابراهیم خلیلیان

جزایر سه گانه

جزایر سه گانه

ز دیرباز
میان آب‌های سرزمین مادری
سه تک سه تار سه یار
جزیره‌های چشم انتظار
سپید و سرخ و سبز پرچمی سه رنگ
به اهتزاز بر فراز خاکشان
شراره‌های افتخار، قواره‌های اقتدار
ز اهرمن بری، دفاع از کیان و از دیار
کفن لباس کرده اند اختیار
قدم نهی جنوب
به منتها علیه دور
میان آب‌های شور
ولی همیشه پاک
و می‌رسی به انتهای آب و خاک
جزایری سه گانه اند
غرورشان یادگار سرزمین مادریست
میان خلیجی همیشه فارسی
بریق آشیان چلچراغ خانه اند
سه تک ز سرزمین مادری فتاده دور
همیشه در کنار مام میهنند مایه غرور
روانه گر شدی به سوی قشم و کیش
جزیره‌های چشم انتظار را سری بزن
وطن بدان خاک هر جزیره را
به انتهای سرزمین مادری سری بزن


ابراهیم خلیلیان

همیشه وقت شب که بی‌قرار می‌شوم

همیشه وقت شب که بی‌قرار می‌شوم
دقیقه های چشم انتظار می‌شوم
چگونه شد فراق تو شکست کمر ،کی
ز داغ رفتنت به نقره داغ می‌شوم
مگو رفیق نیمه راه گشته‌ای نگو
بدون عشق فصل بی‌بهار می‌شوم
مگو که عهد عشق برده ای زیادتو
فرار بر قرار کن که هار می‌شوم
شکار من اگرچه رفته‌ای ز تیررس
برون ،من شکارچی خیال می‌شوم
سوار زین اسب بالدار می‌شوی
صدای رعد شیر یالدار می‌شوم
به قلب بی‌قرار پی شکار می‌روم
و گام در خیال پی نگار می‌شوم
سراغ تو به کوه ،دشت، غار می‌روم
تمام شورشوق ،پر شتاب می‌شوم
شکارچی گرفته رد ز آشیان تو
شکار گر شوی که برقرار می‌شوم
بجویمت فراتری ز یک شکار تو
اسیر می‌شوی و سربه راه می‌شوم

ابراهیم خلیلیان

در هوای خوب روی منقل

در هوای خوب روی منقل
چند زغال آتش بزن
روی زغال‌ها توری سیمی گذار
روی توری قوری چینی گذار
توی قوری، چای عطر دارچینی گذار
جام‌های نوش چای آماده کن
نبات و پولکی استفاده کن
چای ریز در استکان و نعلبکی
در سینی گذار

تا نریزد چای روی کسی
بعد آن بگذار پیش دوستان
گپ و گفت آور، میان
آنکه پیکی نوش کرد
شد نمک گیر ، آید کنار
برادرگردد،هم دوست ویار
اتحادبااین سادگی
آید به دست
نفرین برنفاق
اتحادنمی آیدبدست بااتفاق
هزینه کم میخواهد
زغال ،چای ،یک شاخه نبات
وزیلویی برای نشستن در اتاق

ابراهیم خلیلیان

شعله سرکش تابستان ،آرام گرفت

شعله سرکش تابستان ،آرام گرفت
شهریورخفت ،نخستین برگ افتاد
نورسی در فصل خزان می‌آید،روح من با باد وزان می‌آید
پیچیده در بادهای پاییز
هق هق کودکی مهرانگیز
سینه مالامال مهر و آتشی شورانگیز
دست دردست زمان کوچم
خش خش برگ پیچیده درگوشم
آب وخورشیدونسیمم ازمهراست

روح بسیارلطیفم در چهراست
گام به بازارمحبت ،دراین روز
زردونارنجی برگهای یکرنگی
مهرآوردم باخود،یامهربانی شاید
ای وقتهای برگریزان
برگهای های سرگردان در بادهای پاییزان
نوشته بر هر برگ یک نکته، نوشته بود یک عنوان
همزادتان من هستم فرزند پاییزان
هر آنچه باید گفت گویید به من حالا
پیغامتان من هستم برگ برگ این حرفها
با خود وفا دارم صلح و صفا دارم
همزادتان هستم همراهتان هستم
همراه یک کوچم دنبال گوسفندان
روزمیلادم اول مهر ،میزنم شیشه غم رابه سنگ
یاد کوچه مشیری افتادم دلم خیلی شد تنگ
باصدای جرس آموختن
باگل سرخ انار همزادم بافصل کشت گندم
خوشه های زرد برسفره های مردم همزادم
زادروزم درتقویم، روزاول فصل است
ماه مهر،ماه جوشش رنگ
دوستیها محبتها فرار ازجنگ است
مهرآوردم باخود


ابراهیم خلیلیان