شعله سرکش تابستان ،آرام گرفت
شهریورخفت ،نخستین برگ افتاد
نورسی در فصل خزان میآید،روح من با باد وزان میآید
پیچیده در بادهای پاییز
هق هق کودکی مهرانگیز
سینه مالامال مهر و آتشی شورانگیز
دست دردست زمان کوچم
خش خش برگ پیچیده درگوشم
آب وخورشیدونسیمم ازمهراست
روح بسیارلطیفم در چهراست
گام به بازارمحبت ،دراین روز
زردونارنجی برگهای یکرنگی
مهرآوردم باخود،یامهربانی شاید
ای وقتهای برگریزان
برگهای های سرگردان در بادهای پاییزان
نوشته بر هر برگ یک نکته، نوشته بود یک عنوان
همزادتان من هستم فرزند پاییزان
هر آنچه باید گفت گویید به من حالا
پیغامتان من هستم برگ برگ این حرفها
با خود وفا دارم صلح و صفا دارم
همزادتان هستم همراهتان هستم
همراه یک کوچم دنبال گوسفندان
روزمیلادم اول مهر ،میزنم شیشه غم رابه سنگ
یاد کوچه مشیری افتادم دلم خیلی شد تنگ
باصدای جرس آموختن
باگل سرخ انار همزادم بافصل کشت گندم
خوشه های زرد برسفره های مردم همزادم
زادروزم درتقویم، روزاول فصل است
ماه مهر،ماه جوشش رنگ
دوستیها محبتها فرار ازجنگ است
مهرآوردم باخود
ابراهیم خلیلیان
سحر شد و شنیدم
که پس از اذان صبح دم
و نماز روح افزا
بانگ زدند مومنان را
مخورید غصه دنیا
مکبرش چنان گفت به بلند بانگی
به دیگران بگویید
قدح غصه شکانید، لقمه حزن پرانید
مخورید غصهها را، روزه غصهها بگیرید
چو کشتیت شکسته ،به گل و لای نشسته
غصه چه سود دارد
کشتی غصه غرق باید
به بلند بانگ رسانید
به جاشوان صدا را
رهند ز موج غمها ،روند ساحل رجا را
ز بلا گرفته کشتی
برهند ز موج دردها
به بانگ بگو به آنها
نخورید موجها را
که حرام کرده یزدان
روزه غصه را شکستن
زانوی غم بغل گرفتن
مخورید غصهها را روزه غصهها بگیرید
برسان خودت به ساحل
چورسی به ساحل امن
دگرت حزین نباشی و غروب رسیده باشد
کنون روزه بگشای
به کلام و یاد الله
بگو مومنان را
روزه کنون گشایند
به عمل شکسته حزن را
به دعا دفع بلا ها
ابراهیم خلیلیان
چون برگهای بید
برشاخه میلرزند
پیداست از یک چیز
بسیار میترسند
این زلزله از چیست
ای برگ لرزانی
ازحال خوش رقصی
یاترس وپریشانی
نمیدانم چه میگوید
باد هر بار به برگ بید
که از جا میکند خودرا
بدون لحظهای تردید
خدایامیکندتهدید
یا تشویق
یا به وجدآرد
که برگ بینواخودرا
اینگونه میسازد
چه میگوید به برگ این باد
بینوا
خودرا آنگونه می بازد
ازتبرمیگوید
یا گرمای جانفرسا
ازپاییزبرگریز
یاسوزش سرما
بیاای باد
از بهاران گو برای او
ازصدای جوشش چشمه
صدای آب دریک جو
نویددیدن باران
دانههای برف برزبانت باد
تجسم کن
لانه لک لک
به روی شاخه هایش باد
بیا در حرفهامان نگوییم
آنچه که باعث درد است
بیاترک کنیم
کاری که
بهایش لرزش برگ است
ابراهیم خلیلیان