زهدانِ زمان، فصلِ چو پاییز بزایید
زردی به تن و تخمۀ هر چیز، بزایید
ریشه همه جا پیر، و بیشه همه دلگیر
در چشمِ چمن چهره ی شبدیز بزایید
سرما، که سَر از سیرتِ ناساز برآورد
خوابی، به رگ و ریشۀ جالیز بزایید
بر جان و دلِ پیرِ کهنسالِ کمان پشت
بیم از سفرِ سرد و سحر خیز، بزایید
پاییز، که پیرِ سفر وُ دورِ زمان است
بر سفرۀ گل، سرد وُ غم انگیز بزایید
هرچند غمین است تبِ زایِشِ زردی
از مژده ی مِه، مظهرِ کاریز، بزایید
ذرّاتِ هوا، در هوسِ گریه ی شادی
بار اَش بِنهاد و زِ خوشی، تیز بزایید
دنیا زِ نو از معده ی خاموش ندا داد
گفتا که زِ من، فصلِ خطر نیز بزایید
پاییز، چو پایانه ی پروازِ غروراست
در پیش و پسِ خوفِ خطا بیز بزایید
ای غافلِ سر برده به کانونِ کم وُکیف
این چرخِ چموش عبرتِ پرهیز بزایید
امیر ابراهیم مقصودی فرد