زیبایِ چون ترانه، موجِ تنِ زنانه ست
کز چشمِ عارفانه دریایِ بی کرانه ست
بنگر که قهقۀ زن، هنگام عشق ورزی
مانندِ رقصِ عارف در توبۀ شبانه ست
عشق و زن و ترانه، در ساختارِ هستی
زان خالقِ حقیقت اِعطایِ عاشقانه ست
پنهان نبایدش کرد، بر چشمهایِ تاریک
مثلِ چراغِ روشن، در کوریِ زمانه ست
ما را هزار ترفند، گفتی حریفِ بی مهر
کین رویِ پاک و زیبا دامِ امیدِ دانه ست
دانی که مهرِعارف با دلبری ندیده ست
آن جا امیدواری بی ظاهر و نشانه ست
شورِ حریفِ طنّاز، بر خونِ گرمِ احساس
مانندِ جویباری، به سویِ دل روانه ست
دنیا کمالِ رنج است حتّا به گنجِ قارون
تنها لذایذِ آن، عشق و زن و ترانه است
وقتی بهشت زیبا، از حورِ تن بلور است
جرمِ گناه بر عشق، مفهومِ کودکانه ست
زاهد به خلوتِ خویش، رو به نیاز گفتا
من نیزعبدِ عشقم چه سجده اَم بهانه ست
معشوق، موجِ دریا، ساحل سرایِ عاشق
اینگونه طرحِ معنا از عشق منصفانه ست
امیر ابراهیم مقصودی فرد