ای دل، ز چه در دامِ غمها شدهای؟
غافل ز حقیقت، به هوسها شدهای؟
او مهر فرو ریخت ز آغاز جهان
تو دور ز آن سرچشمهٔ معنا شدهای
هر ذره ز انوار ازل جلوهگر است
تو در پی نقش و نگار خطاها شدهای
او ودود است و به لطفش همه پیدا
تو گمشده در سایهٔ اشیا شدهای
بگذر ز جهان، رو سوی یکتای وجود
کز نور حقیقت تو هویدا شدهای
سوگند که او محب جان تو بُوَد
در عشق، فنا شو که تو والا شدهای
پایان ره عشق وصال است به او
گر صادق و پاکی، تو مسیحا شدهای
آدم ز ازل گمشدهٔ کوی حق است
تو نیز به دنبال همان پا شدهای
امین افواجی