تو یک کتاب مبهم مرموزی
آلیس سرزمین پریشانم
باید تورا بخوانم و بنویسم
گاهی چقدر از تو نمیدانم
تو آمدی نمانی و برگردی
راضی به این دقایق کوتاهم
خورشید لحظه های غروبم که
باید به سمت سایه بتابانم
در فال قهوه ام چمدان پیداست
یک رد پای مبهمی از چشمت
این زن منم که گوشه این فنجان
دستی به آب و دست به قرآنم
امروز شاعری و همین فردا
از چشمهات معرکه میبارد
من در کدام مثنوی غمگین
من در کدام شعبده پنهانم
فرق است بین بوسه باران در
اردیبهشت وزمزمه پاییز
دست خزان به گردنم آویز است
من پرسه های کوچه آبانم
من با خودم همیشه سر جنگم
می خواهیم ویاکه... نمیدانم
ای ارغوان ساده خوش باور
باید تو را زریشه بسوزانم
زینب دادفر