من فقط راوی عشقم چه کنم وصف کمال

من فقط راوی عشقم چه کنم وصف کمال
چون که وصلی نچشیدم چه کنم وصف الحال
چون که هجرم نه به هجراست مقام
بدچه گویم به تصورکه مراهست فقط نقش خیال
هرزلالی که رسیدم کدرم گشت مدام
به گمانم که من از بخت گِلم دورترینم ز زلال
هر چه او بود فریبا دل ما خونین بام
من نه در او به نظر یافتم این نقش جمال
حرف از گوهر دل گفتن بی دل گنهی بر گنهم
من چرا از چه رسیدم، از اوجم به زوال
کوزه گرخاک مرا خمره گه سرکه نساز
به گمانم که کفایت کند این ترشی حال
من به رویای شبان خواب بدیدم ملکی
گفت خاموش شو پویا تو فقط باز منال

پویا شارقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد