نشسته ام به کناری و دیده دوخته ام
به این مدار پر از هاج و واج بودن تو
که تا کجا به سر انجام میرسد شب ما
خدا کند که نگیرد زمانه دامن تو
چه سوز و سازی از این دشت پر بلا خیزد؟
کشد به آخرت ما زند به خرمن تو
ز شکوه خسته شدم، موج تازه میخواهم
که قایقی بزنم آب، بهر دیدن تو
سکوت در دل دشتی که بیشه شیر است
غزال وحشی ما غافل از رمیدن تو
به وعده گاه خرامان چو میروی خوش باش
که دست ما شده کوتاه وقت چیدن تو
کمان ز دست من افتاده، در نگاه منی
دو چشم در طلب قامت و پریدن تو
آرش مسرور