اگر چه اهل صلح و صفایم برای فتح دلت

قلم به رقص فتد تا که از تو دم بزنیم
به خاطرت نفسی هست و بازدم بزنیم

فرشته ای به زمین تاج شایگان داری
سزد بنام تو شاه جهان ، درم بزنیم

بهار طرح لبت را به غنچه ی گل داد
و طعم آن به رطب های شهر بم بزنیم

قبول کن که بگردم به گردِ شمع رخت
چو شب رود به سر کوی تو قدم بزنیم

اگر چه اهل صلح و صفایم برای فتح دلت
به راسَ قلّه آن پرچم و علم بزنیم

دلت گرفته بدانم چو من از این اوضاع
بده تو دست که این رسم را بهم برنیم

شود اگر سخن از عشق و عاشقی گوییم
سَرِ بهانه به پوشیم و شکوه کم بزنیم


جعفر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد