به چشمِ تو، دلم آموخت افسون
که عالم بیتو باشد سرد و محزون
میان این همه بیراه و بیخواب
تو هستی، مثل ماهی در شبِ خون
ز هر سو میوزد عطر حضورت
ز هر گلبرگِ این باغِ شبیخون
به هر جا که تو باشی، دل همان جاست
نماند از من، این دل شد پریشون
ببین چون آه در راهت نشستم
که عشق از جانِ من کردهست بیرون
تو در من، مثل یک رویا نشستی
که از چشمانِ من هرگز نری، چون
میلاددرویشیان