آمد آن سرو بلند بالا به هنگام
شاد باش ای دل امروز را
به وقت لبریز شدن از دلدار است
آهسته و پیوسته
دست در دست یار شو
باز آید آن خورشید
بر سر گل های پژمرده
نشسته بر مرکبی از دور
آمده ست ببوسد یک شبی
این سنگ مزار را
او مسیح رویا های فراموش شده ست
آمدست بدمد روح در این تن
بدرد جامه ز تن این غم ها
امروز روز زندگیست
بیاورید آن باده خَمار را
علیرضا پورکریمی