این حوالی همه جا نام تو بوده، امّا

این حوالی همه جا نام تو بوده، امّا
رفته از خاطره‌ها آن تب و شوق و گرما

همسر بو لهب از عاقبتت می‌ترسد
گردنت زخم شد از زبری لیف خرما

این که یک روز تو را مثل خدا می‌دیدم
داد بر باد من و کشت دو تن را از ما

گرمی دست تو جان داد به خاک قطبی
تا که شد نوبت من، خشک شدم از سرما

مثل مجنون همه جا نام تو را می‌گفتم
زندگی رفته بدینسان به فنای عظما

این بشر از همه جا رانده شد و وامانده
چون به دستور تو بوده و تو فرمانفرما

فرشید ربانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد