این حوالی همه جا نام تو بوده، امّا
رفته از خاطرهها آن تب و شوق و گرما
همسر بو لهب از عاقبتت میترسد
گردنت زخم شد از زبری لیف خرما
این که یک روز تو را مثل خدا میدیدم
داد بر باد من و کشت دو تن را از ما
گرمی دست تو جان داد به خاک قطبی
تا که شد نوبت من، خشک شدم از سرما
مثل مجنون همه جا نام تو را میگفتم
زندگی رفته بدینسان به فنای عظما
این بشر از همه جا رانده شد و وامانده
چون به دستور تو بوده و تو فرمانفرما
فرشید ربانی
فرهادها با تب معشوق ساختند
جان با دروغ عامل پرویز باختند
موسی به طور رفت و چهل روز برنگشت
با وعدههای سامری گوساله ساختند
در زیر جامهی محمّدی حسین رفت
بر قلب پور فاطمه شمشیر آختند
ایران زمین دورهی خوارزم بودهام
چون حملهی مغول به سمرقند تاختند
شادان به سوی خانهی کعبه شتافتم
امّا به رمی و خانهی شیطان شناختند
پشتم ز نارفیق همانند لاله شد
مانند سرب قلب بشر را گداختند
فرشید ربانی
ای روی تو از مهر چو خورشیدِ میانه!
چون نخل مقدّس که نسوزد ز زبانه!
ای خواب تو معراج سحرگاهی روحم!
افتاده به درگاه تو چون سجده به خانه!
ای مژدهی اخبار تو چون سورهی قرآن!
از وحی چه گویم که تویی صاحب شانه!
ای مقصد هر کافر و هر گبر و مسلمان!
توحید و بت و آتش و دیوار بهانه!
ای زاده چو عیسی که پر از عطر و گلابی!
مغ سوی تو و جای تو در زیر نشانه!
وه بر نظر و گردن و گیسوی کبودت!
پرواز بشر سوی تو ای شاه زمانه!
فرشید ربانی
غم خورده از زمان و زمین خسته میشوم
پوسیده همچو خانهی در بسته میشوم
آتش گرفته در میان بوستان و گل
(مَغْضوبِ عَلّیْهِم) ز تو پیوسته میشوم
نوشیدن شراب کار من نبوده است
با دیدنت همیشه ز تن رسته میشوم
با دیدن ترانه به عرش خدا رسم
با بربط و نوا به دل هسته میشوم
گفتم به دور آتش تو میدهم دو بال!
زیرا بشر, از آتش او جسته میشوم!
فرشید ربانی
به دلت کلید انداختم
کلیدم شکست
زیرا
قفل از آن من نبود!
فرشید ربانی