تو رفته ای به جایی ،

تو رفته ای به جایی ،
که دیگه قرارنیست پیشم بیایی
شاید هم تو بیایی ،
چشمِ دلم نابیناست
اما میدانم که دگر قرارنیست ،
باهم با لذت بخوریم یه چایی

دیگه توو این خونه نیست ،
حتی نور و ضیایی
ای نورِ خونه ، رفتی
دیگه نخواهم دید تو را توو خونه
تو را که بی همتایی

من با تو این زندگی ام را ساختم
برام دعا کن ای رفیق لحظه های سختم
تا یه ریزه دلم آروم بگیره
تو که پُراز مِهر و پُراز سخایی

ای بامرام پس ازسالهای آزگار جاریه ،
نامت توو خونه ی دل
برای من نام تو مثل خونه
جاریه در رگ عشق
کاش با هم میرفتیم و پرسه میزدیم ،
بسوی آن مقصد خوب و غایی

تو برمن ، دلیل هر بُکایی
بعد از تو ازمن مونده ، یک مترسکِ کاهی
خودمو دلداری میدم گاهی ،
که مرگ توو این دُور و بَراس ، نزدیکه
اما زندگی بازهم ،
روودست میزنه به مرگ
شنا میکنم یکریز،
توو رودخونه ی این حیات ، چو ماهی
ای ماهیگیر اجل ، پس کجایی ؟
افکارم پَرته ، به افکاری واهی


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد