به خدا می سپارمت.

به گندمزار می سِپارمت..
که اول بار، در میانِ رقصِ
خوشه های مستش؛
شعر، با مردمکِ چشمانِ بیقرارت
در آمیخت..

به شبنمِ گوشه علفزار می سِپارمت؛
به اثر انگشتان گرمت ،بر تن جوانش..
آنگاه که عشق نفَس می زد،
درکنار گوشمان..

به زلالی قهر و آشتیِ های کودکانه ی
تمام لحظه هایمان می سپارمت؛
و به فاصله ای که هرگز ،در میان ما نبود
مگر در نزد دیگران..

مرا فقط به گوشه ی پیراهنت بسپار؛
که هر شب ، با گوشه گوشه اش
قطره بَر دارم از چشم ماه..

و بر آخرین برگ از
دفتر نورمان بنویسم :
که بعد از این دگر هیچ بید مجنونی
اِغوایم نخواهد کرد..


به خدا می سپارمت..

زهرا سادات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد