ز دیده رفت سرشکم بسوی دریا شد

ز دیده رفت سرشکم بسوی دریا شد
براه خویش گُلِ عشق کرد و پویاشد

سفر شدم که به دور جهان ترا یابم
رفیق راه، مرا عاشقان شیدا شد

زِ ابر آهِ دلم قطره ای به دریا ریخت
میان کاسِ صدف گوهری هویدا شد

چو بی نصیبم از آن آسمان چشمانت
همیشه دیده بر این آسمانِ دیبا شد

مرا چه هست گناهم که او بهشتت کرد
بهشت حشر خدا را، گرم که حاشا شد

به پشت پرده، رهِ ارتباط بگسستی
امید نیست که محصور پرده پیداشد

گرفت آتش عشقت دلم، بسوخت مرا
در آتش دلِ من هر که سوخت عنقا شد

جعفر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد