پرده دری می کنیم در هوس روزگار
هیچ نماند جز او هیچ نیاید به کار
جمله پریشان شویم درعوض اختیار
بار نیارد جز او کاه نبیند بهار
راه چه بد می رویم بعد همه انتظار
ناز نباشد جز او در طلبش بیشه زار
عقل بدو می بریم گر نزنیم بیگدار
گنج نباشد جز او رنج ببر بی شمار
سر به کجا می نهیم یار نباشد چو یار
مهر ندارد جز او عهد نهد پایه دار
دل به کجا می بریم در طلب این آن
جان نباشد جز او ساقی پیمان گذار
سید علی موسوی