شد گـرانـی مـیـخ تیزی بـر سر راه هـمـه
ای وکیل و ای وزیر جان شما پنچر شدیم
مزد طاعت می نباشد سفره خـالـی مــا
ما که از بهر شما خم گشته و منبر شدیم
لاله یک داغی به دارد ولـیکن ای وزیـر
سینه هامان پُر ز داغ و هم ز لاله سر شدیم
محشری بر پا بُود از فقر و دستان تهی
ما به خون دل همین جا وارد محشر شدیم
چـهـره زریـن مـا بـاشد ز فـرطِ گُـشـنـگـی
کیسه می دوزد گُمانش صـاحـبـان زر شـدیم
این جهان شد مجمر و حرص شما هم آتشش
همچو اسپند از خطا در آتش مجمر شدیم
کن نصیبم ساغری از باده جان بخش خود
از عطش ای بی مروت همچو اسکندر شدیم
جان خود را تازه می سازد ز عیش بی امان
شد گرانی خنجر و ما پاره از خنجر شدیم
گـوید او بـی ما نباشد گرمی بازارشان
اندرین بازار ایشان کفتر پا پـر شـدیـم
بر تو و آن کله بی مویت اینک ای (نسیم)
اندرین نار گرانی همچو خاکستر شدیم
بر لبم مالیده ام خاک و نمی گویم(نسیم)
این سخن کز بی خیالی هایشان مضطر شدیم
اسدلله فرمینی