آن وصــل بـی مهـر وفـا آخـرش وداع بــود
آن نثـر آخــرش قیـد در قصـه جفـــا بــود
حسـر گـران خـدا را چـه امیـدی کـه دیـدی
معشـوق بی حیـا را مجنون عشق گنـاه بـود
این قصه از بدر آغاز اخرش دستی رها دیدی
سـوختـه بـر دل جـگر خـونی صـد صدا بـود
امجنون رنگ دیـن ایمـان باخته را چه دیدی
تـرک جهانش رفته بـود به هر امیدی که بود
وصـل اگــرش وصـالـی داشت شـب نشینی
اقبـال سیـاهش بیـن صـد پیکر گنــاه بــود
سیدعلی کریمی