در میان همه مرغان هوا
دورتر از آن همه مرغ
مرغ دوریست که نزدیک همه میخواند
خیره بودم به عبور رود آن آبادی
ماهی قرمز عیدی که گذشت در میانش به شنا
چو مرا دید چو مرغان هوا پر میزد
من دلم مستعد ماهی بود که در آن سهراب گفت :
ظهر دم کرده ی تابستان بود
اما چایی مادر شده دم من دلم چایی خواست
به گمانم همه لبخند خدا همره چایی بود
مرتضی دوره گرد