هر روز در این خانه ی غمبار بمیرم
در قربت این خاک وطن جای نگیرم
دل تنگم و دل گیر اگر ابر بهارم!
باید که در این کوچه ی دل گیر ببارم
بسیار امیدی که به رویید و به پژمرد
گه گاه دمی سرو به بالید و بیفسرد
همواره یکی ماه و همه ریگ بیابان
اندک دل خشنود و بسی سر به گریبان
تاریخ تو ای مام وطن شیب و فرازست
دل خونی تو قصه ی غمناک و دراز ست
هربار ترا تا دم ویرانه کشاندند
هرگز ز تو سرزنده گیت را نستاندند
خرگاه یلان پیل تنان مهد دلیران
سرتا سر این خاک پر از بیشه ی شیران
بسیار شهیدان که با عشق تو خفتند
آزاد ترین نغمه ی بی باک سرودند
این خاک همان است که از آن شمس درخشید
منزل گه دادگران خسرو و جمشید
قبله گه اندیشه و عرفان و مدارا
دل شادی نوروز خجسته ز تو مانا
دیرینه ترین مهد تمدن به تو پاید
اندیشه روشن به جهان بی تو نشاید
گنجینه شعر است در این خطه ی زرخیز
در عرش غزل حافظ شیراز گوهر ریز
سعدی شکر ریز که جاوید به گلستان
پاییز نزد دست به سرسبزی بستان
اندیشه ی بد دور ز تو مرز گهر بار
ایزد به پناهش تو بدار از همه اغیار
عباس رحیمی