در دایره ی هستی، ای ماه تمنّایی
از پهنه ی دریاها، تا اوجِ ثریّایی
تو قرص قمر گونی، تو نغمه ی موزونی
در محفلِ مَهرویان، تو، از همه زیبایی
هم جانی و جانانی، هم نم نم بارانی
دلشوره ی لیلایی، لبخندِ زلیخایی
باران بهارانی، با شوق فرو ریزی
بر گونه ی شیدایی، از گنبدِ مینایی
آیَد چو سحرگاهان، فریاد زَنَد بلبل
کای ژاله ی خوش مقدم،فرزندِ اهورایی
گل با منشِ مستی، چاکیده گریبان را
هر سو نظری افکند، شد باغِ مصفّایی
مستانه برو ساقی، از نو قَدَحی پر کن
با جام می ات جانا، کن رقص تماشایی
اسماعیل پیغمبری کلات