قشنگی دلربایی خوش بیانی
همیشه شادی و شیرین زبانی
کنار تو نشستن ای همه عشق
به عمری زندگی ارزد که آنی
لحظه به لحظه با توام تو روح و هم جان منی
عاشقتم تا آسمان تو سر و سامان منی
در برهوت این دل درد آشنای خستهام
در بهترین روز خدا نور بهاران منی
شمع سحرم تاب و توان نیست مرا
گمگشتهٔ عشقم که نشان نیست مرا
آیی به سراغم به صد امید ولی
آن لحظه که جانی به جهان نیست مرا
من نمیگویم پس از مرگم روی شیون کنی
یا که تابوت مرا پر از گل سوسن کنی
از تو میخواهم برای شادی روحم گهی
لالهای خونین جگر بینی و یاد من کنی
ای تمام هستیام بر تو سلام
بشنو از من این زمان آخر کلام
تا نگردی پخته از دور زمان
می شوی پاشیده همچون خشت خام
فروغ قاسمی