به روی فتنه برانگیز دو چشمت سوگند
که دو ابروی کمانت به مِی آرد اروند
زمانِ ساعت شنی شده کُند از سرعت
زمین به گرد نگاهت شده ماه اسپند
غزل به سوی چراغت بدهد نور و سنا
عسل به روی جمالت شده مورِ آوند
قسم به اشک دو چشمم که زنده خواهم بود
که به وصل رخ شیدای تو قلبم افکند
چرا که من شده ام نشئه ی نگاه تو باز
خمار و مست فراقت به نگاهم الوند
چگونه درد تو را جار زنم صبحی و شام
نگار ماه جبینم نگاه من بپسند
خدای ما دو نفر را به وصل هم برسانْد
به سیل چشم تو کی می توان بزد آبند
خدای تو که خطای من دیوانه ندید
قسم به قبله ی قلبت که شدم باورمند
ز زخم و درد سعیدا سخنی با تو نیست
به یاد و لطف سعیدا بنشان گردنبند
سعید مصیبی