دریا به شب گفت: «همه چیز از دلِ تاریکی می‌آید،

دریا به شب گفت: «همه چیز از دلِ تاریکی می‌آید،
در هر موج، نوری پنهان است که از دلِ اندوه می‌زند.»

ماه به آسمان گفت: «چه خیالی است از فردا،
زمان چون لحظه‌ای از آتش، همواره به سوی فنا می‌رود.»

در دل شب، ستارگان رازهایی گویند که ما نمی‌فهمیم،
اما در سکوتِ نگاهشان، آنچه پنهان است، همان حقیقت است.


باران به زمین گفت: «غم‌هایتان چون بوی خاک هستند،
اما از دلِ هر خاکی، گلی تازه به جهان خواهد رویید.»

آسمان به دریا نگاهی کرد و گفت: «چه نیازی به ترس است؟
هر که به عمقِ دریا برود، به افقِ دیگری خواهد رسید.»

ماه در دلِ شب از زیبایی‌های خود می‌گفت،
ولی در سکوتِ خود می‌دانست که، نور در دلِ تاریکی است.

دریا به من گفت: «دل به فردا بسپار،
که در هر غروبی، روز دیگری برمی‌خیزد.»

ستارگان در دل شب می‌رقصند و به ما یاد می‌دهند،
که در دلِ هر شبِ تاریک، همیشه شبی تازه است.

سارینا رضوانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد